با توجه به انتقاد اخیر رییس جمهور از نظام آموزشی کشور بیمناسبت نیست که برخی نظرات جامعه دانشگاهی کشور درباره مشکلات و موانع موجود بر سر راه علم و فناوری در جامعه ایران بازگو شود. اگر چه تاکید ویژه احمدینژاد بر تئوریزدگی در آموزش بود فکر میکنم مشکلات نظام علمی ایران در درجه اول به سازماندهی مربوط باشد تا اهداف. از حدود چند دهه قبل (دهه هشتاد میلادی به این طرف) با ظهور معجزه اقتصادی در ژاپن و تقابل جدی اقتصادی و فناورانه ژاپن با آمریکا تحلیلهای زیادی درباره چرایی برتری ژاپن در بسیاری از رشتههای صنعتی بر همتاهای غربیاش بیان شد. اگر چه امروزه با رکود اقتصادیای که ژاپن از سال 1990 با آن دست به گریبان است دیگر کمتر کسی به شیوههای مدیریتی و ساختار اجتماعی ژاپن فکر میکند و نگاهها بیشتر معطوف به رقیب تازه نفس یعنی چین است. اما میراث ژاپن در زمینه صنعت یگانه بوده است. الگوی توسعه ژاپنی تفاوت مهمی با الگوی توسعه آمریکایی داشت. ژاپنیها وقت خود را برای تحقیقات بنیادی تلف نمیکردند. در عوض تلاش اصلی آنها بر سازماندهی تولید، اقتصادی کردن و افزایش کیفیت محصولات قرار داشت. بنیانهای نظری صنعت الکترونیک در آمریکا کشف شد اما نهایتا این ژاپنیها بودند که «الکترونیک مصرفی» را به یک صنعت همهگیر تبدیل کردند. برای دهههای متوالی آمریکا محصولات تازهای را در بخشهای تحقیقاتی خود تولید میکرد، اما پس از چند سال وقتی ژاپنیها به هر نحو (از جمله جاسوسی فنی) تا حدودی فناوری را بدست میآوردند در تولید آن آمریکا را پشتسر میگذاشتند و حتی بازار داخلی آمریکا را هم تصرف میکردند. تا حدودی میتوان مدعی شد شیوه ژاپنی صنعت الگوی آنچه امروز «کارآفرینی» نامیده میشود قرار گرفته است. کارآفرینی یعنی بها دادن به تولید و ایجاد فرصتهای شغلی بجای غرق شدن در تئوریهای ریاضی پیچیده. کارآفرینی یعنی اکتفا به فناوری سطح پایینتر و در عوض کوشش برای راهاندازی صنعت و تولید. حال که منشاء تاریخی نظریه کارآفرینی روشن شد امیدوارم سرنوشت دو اقتصاد ژاپن و آمریکا بعد از گذشت سه دهه از دوره درخشش ژاپن بقدر کافی گویا باشد که محو صد در صد نظریه کارآفرینی نشویم. البته عناصر مثبتی در این نظریه وجود دارد و در خود آمریکا هم گونهای از کارآفرینی موجود است اما آنچه مورد تاکید است این است که نفی نظریه پردازی علمی تحت عنوان تئوری زدگی باعث کاهش ظرفیتهای خلاقانه فنی و اقتصادی میشود و فرصت جهشهای بزرگ را از کشور خواهد گرفت. مثال مهم آن اختراعی بنام شبکه اینترنت است. اگرچه ممکن بود در ابتدا اینترنت یک سرگرمی دانشگاهی بنظر برسد اما بتدریج و پس از سی سال در دهه نود آنچنان شکوفا شد که توانست اقتصاد آمریکا را بشدت تقویت کند. سلاح اتمی در ابتدا چیزی جز دلمشغولی فیزیکدانان آلمانی در مورد رفتار ماده در ابعاد کوچک نبود. اتفاقا اصطلاحی که آمریکاییها برای دفاع از پژوهشهای بنیادی میآورند این است که اگر این کار را نکنیم فردا ممکن است با چیزی معادل بمب اتمی در جنگ جهانی دوم در دست دشمنانمان روبرو شویم. امروزه روشن است که خلاقیت و نوآوری از مهمترین ابعاد موفقیت یک نظام علمی-اقتصادی است و این خلاقیت پیوند وثیقی با پژوهشهای بنیادی دارد.
مشکل اصلی آموزش عالی در ایران را میتوان بلاتکلیفی و عدم جدیت موجود در آن دانست. مشخص است که اگر هدف تعریفشدهای برای سیستم به این بزرگی وجود داشت دستیابی به آن قابل اندازهگیری بود و طبعا پیشرفت دور از دسترس نبود. بعنوان مثال زمانی که در کشور تصمیم به توسعه فناوری هستهای گرفته شد درست به این دلیل که جدیت وجود داشت ظرف یک دهه موفقیتها یکی پس از دیگری بدست آمد اما در دانشگاههای ما چنین هدفمندیای مشاهده نمیشود. بازتاب بیهدفی از هم پاشیدن سازماندهی است. استادان دانشگاه آدمهایی همهکاره هستند. اکثر آنها برای خودشان شرکت تاسیس کردهاند و با سوءاستفاده از عنوان دانشگاهی که دارند پروژههای بزرگی بدست آوردهاند. بیشتر وقت این اساتید به رتق و فتق امور شرکتی میگذرد و به عضویت در هیات علمی دانشگاه بعنوان صرفا یک عنوان نگاه میکنند. اگر چه با روی کار آمدن احمدینژاد حقوق اساتید دو برابر شد و به حدود یک میلیون تومان در ماه رسید اما این امر تاثیری در بیقیدی نسبت به دانشگاه نگذاشت. انتظار میرفت گام بعدی سیاست احمدینژاد الزامی کردن حضور تمام وقت اساتید در دانشگاه باشد اما چنین چیزی به وقوع نپیوست. اساتید دانشگاه عمدتا بدلیل اینکه مقامات مهمی در صنعت یا نظام اداری به عهده دارند ارزشی برای کارهای تحقیقاتی قایل نیستند. از سوی دیگر دانشجویان تحصیلات تکمیلی که بخش اعظم تحقیقات باید به عهده آنها باشد نیز انگیزهای برای کار کردن ندارند. در حالی که در همه دنیا دوره کارشناسی ارشد در عرض دوره دکترا قرار دارد و دانشجو میتواند مستقیما از کارشناسی به دکترا وارد شود ایران فاقد چنین سیستم کارآمدی است. نتیجه آن است که دانشجو وقتی وارد دوره دکترا میشود که خیلی سنش بالا رفته است، احتمالا ازدواج کرده و تازه حساب سربازی رفتن بعد از چهار سال را هم میکند. در نتیجه خودبخود دانشجوی دکترا دیگر توان جدی گرفتن درس را بعنوان فعالیت اصلی زندگی خود ندارد. وی مجبور است در کنار درس کار هم بکند. یعنی درست همان اتفاقی که برای استاد هم افتاده است. با وجودی که هر استاد در دانشگاه مدیر یک شرکت هم هست اما تلاش استادان فقط صرف جذب بهترین دانشجویان به شرکتشان است و هیچ ارتباط نظاممندی میان صنعت و دانشگاه وجود ندارد. بنابراین استاد بیانگیزه، دانشجو بیانگیزه و فرآیند آموزش پادرهواست. آیا با این وضعیت تعجبی دارد که شاهد کاهش شدید حضور قشر جدی جامعه (پسران) در دانشگاهها هستیم؟ آیا باز هم باید از مدرکگرایی و ظاهربینی ناراحت باشیم؟ البته با وجود همه این کاستیها جامعه علمی ایران در محیط بینالمللی در حال ترقی قابل ملاحظهای است اما این منافی وجود ضعفهای ساختاری در نظام آموزش عالی نیست و تنها نشاندهنده این است که با رفع این موانع روند حرکت علمی در ایران چقدر میتوانست سریعتر باشد.
مطالب مرتبط:
نخبگان آینده ساز ، پخمگان آینده دار
|
بینالمللی |